افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

مرگ عزیز

چه کسی داغدار است؟

این سوالی است که در مرگ دیگران باید پرسید اینکه چه کسی از زندگی ما خارج شود ما داغدار می شویم آیا اگر هر دوستی، آشنایی، فامیل نزدیک یا دوری، جوان یا پیر و ... از بین ما برود آیا ما داغدار محسوب می شویم؟

ما برای مرگ عزیزانمان، نزدیکان و آشنایانمان مخصوصا اگر جوان یا آدم مثبتی باشن ناراحت می شویم و تاسف می خوریم اما مرز بین ناراحت و متاسف شدن و داغداری کجاست؟

به نظر من تفاوتشون در کلمه مسئولیت است یعنی اگر ما مستقیما نسبت به شخص مرحوم مسئولیتی احساس می کردیم الان بایستی خود را داغدار بدانیم پس مرگ فرزند، مرگ والدین و مرگ همسر از این جمله ان وقتی پدرت را از دست می دهی (بخصوص که از خودت هم سنی گذشته باشه) آنوقت به گذشته فکر می کنی که چه کارها که می تونستی برای پدرت انجام بدهی و کم کاری کردی یا چقدر بیشتر می توانستی احترامش کنی یا از رنجش بکاهی یا باعث رنجشش نشوی و . . . ! و همه و همه دست به دست هم می دهد  که تو داغدار می شوی یعنی هر لحظه ممکن است خاطره ای اتفاقی (که ممکن است قبل از این کاملا ساده می نمود) سرباز کند و در دل اشک بریزی.

و در نهایت مرگ:


پایان همه چیز و اینقدر تلخ که انسانها برای کاستن از تلخی آن دست به تخیل زده اند و آنقدر به این تخیل شاخ و برگ دادن که دیگر خود هم باورشان شده که مرگ پایان همه چیز نیست و نیز ترس از بیهوده بودن زندگی، پوچی و بی هدفی و همه و همه دست به دست هم داده تا آخرتی خلق شود که در آن آرامش و جاودانگی باشد حال آنکه اگر جاودانگی باشد دیگر زمان مفهومی نداشته و عذاب آورترین زندگی بشری است همانند کسی که نمی تواند در عمرش حتی یه لحظه هم بخوابد و همیشه بیدار است یا کسی که هیچ خاطره ای از ذهنش پاک نمی شود و همیشه تازه است و اتفاقات غم انگیز سالهای دور هم مثل اینکه همین لحظه برایش رخ داده و اینگونه زندگی کاملا دردآور است.

در نهایت:

ما به همه چیز عادت می کنیم!

آیا

داعش گروگانش رو به آتش می کشه!

شاید تو بگی خب سنی ها یا وهابی ها یا . . . هستن اما در واقع اونا مسلمانن  و اینکه تنها تو یک انسان دیگری را به آتش نمی کشی چون برای تو فعلا لزوم این کار یا دلیل بهشت رفتن تو من فعلا این کارها نیست شاید تو برادر اسیدپاش من امروز تنها کسانی را به راحتی در خیابانها به گلوله می بندی . . . .

جامعه امن و دیکتاتوری

داستانی خوندم راجع به پسرایی تو سن بچگی و نوجوانی، کلیتش این بود که تو بچگی همه دنبالت هستن مخصوصا اگه تنها باشی یا کمی خوشگل که اگه هم نباشی بهرحال همیشه یه قانون زشت نانوشته  هست که بزرگترا می تونن به کوچکترا زور بگن حتی بهشون به حقوقشون تجاوز کنن اما این کلا تو سن جوانی دیگه وجود نداره البته تو همون نوجوانی هم تو هم دنبال یکی کوچکتر از خودتی اما وقتی راهنمایی سپری میشه و میرسی به دبیرستان دیگه از اون خطر گذشتی و حالا تو به عنوان یه پسر بزرگ بایستی دنبال دخترای مردم باشی اما برای زنان جامعه ما این مورد شاید تا آخر عمر تمومی نداره یعنی نوجوانی، جوانی، میانسالی یعنی تقریبا همیشه مورد آزار جنسی و جسمی و دیداری قرار می گیرن 

ادامه مطلب ...

نبوغ و کتابخوانی

شاید زیاد بحث نبوغ هم نباشد یعنی کسی که کل عمرشو یعنی بیشترین قسمت زندگی شو صرف مطالعه و اندیشه می کنه معلومه که به قولی آخرش یه چیزی میشه یعنی من نمی تونم یه ساعت کمک کنم این واسه کمکه یا فرار از مطالعه

برزیل [زمان کریستف کلمب] همه لخت و عور بودن، داشتن هوو نشان افتخار و بزرگی همسر برای زنان بوده به شدت شاد از مهمان نوازی هر شش ماه یکبار بخاطر تغییر آب و هوا مکان زندگیشون رو تغییر می دادن [پس داشتن وطن و این چیزا براشون اصلا مهم نبود گو اینکه الانم تو برزیل مردم کم پوش تر از سایر نقاط که البته الان بیشتر غیر بومی باید باشند اما تقابل فرهنگ به یک نقطه میانه ای آنهارو رسونده] مردم هند هنگامی که خواستگار بودن بایستی دختر باروری خود را با خروج از روستا  و بعدها با همراه آوردن نوزادی اثبات می کرد ، وقتی که اروپایی ها براشون لباس می آوردن اونارو پس زدن چون اونارو مانع راحتی می دیدن، تو فرانسه شومینه بود و بخاری غیر طبیعی می نمود و حتی نان با افزودنی تو آلمان بخاری بوده و شومینه غیرطبیعی و نان رازیانه دار میل می کردن تو ایتالیا هر جا همراه با پلیس و ناقوس هر ساعته و . . . ناصرالدین شاه وقتی فرانسه رفت از دیدن بچه هایی که فرانسه حرف می زدن متعجب شد وقتی به فرانسوی ها راجع به ایران گفتن تعجب کردن که مگر در دنیا غیر فرانسوی ها هم هست. وقتی اروپایی ها دیدن آمریکایی ها مثل اونا نیستن نه رنگ پوستشون نه لباس پوشیدنشون و نه آدابشون و اینکه اصلا از مسیح چیزی نشنیده اند نتیجه گرفتند که اونا انسان نما هستند و در اصل اونارو حیوون دونستند و گفتند اینها فقط ظاهری مشابه انسان دارند ولی در اصل حیوانند و به سادگی همه اونارو حتی کودکانشون رو قتل عام کردن این وحشی گری ذاتا در درون همه ما هست البته بایستی بدونیم که آریایی ها وقتی از شمال روسیه مهاجرت کردن یه گروهی سمت شرق گرفتن که ایرانی ها و هندی ها هستند و گروهی هم سمت غرب گرفتن که یونانی ها فرانسوی ها اسپانیایی ها و فکر کنم انگیسی ها، آلمانی ها و ... باشند پس می بینیم کسانی که آمریکا رفتن چندان از ما دور نبودن تازه خدایشان هم مشترک  با خدای ما بود و تقریبا همان ما بودن. اینکه خشونت چطور تقسیم شده نمی دانم اما یه شباهتهایی بین آریایی ها و اقوام بوده در آن حوالی است بوده است مثلا هندی ها لطیفتر شدن بعد کمی ایرانی ها بینابین و هرچی سمت سامی ها رفتن خشونت اونا در آریایی ها هم افزوده شده است.

باورهای قدیمی

تو بچگی می گفتن کفترهای حرم امام رضا میان تو حرم دون می خورن و بعد می رن تو نمی دونم قبر کدوم آدم بدی خرابکاری می کنن [وای که اگه می گفتن میره سر قبر مامون خرابکاری می کنن و از اون ورم می گن قبر مامون و امام رضا چسب همه و کسی نمی دونه کدوم کدومه] بهرحال حتی اگه آدم بده قصه ما [روی قبر یه چیزیه که مردم توش پول می ریزن تا امام رضا نماها قسط هاش رو بپردازه احتمال زمون خودش بدهی زیادی بالا آورده که به این پولا نیاز داره  و هیچوقتم بس نمی گه] هم سوای حرم باشه اولا چرا تا حال قبرش مونده بعدش مگه کفترها می فهمن تازه اگه می فهمن مگه همه مسلمونن خب این باورا هست دیگه

شهری با ده هزار دروازه [ این یعنی هر در اگه تنها ده نگهبان بخواد یعنی با جایگزین و غیره شاید تا بیست نفر نیرو بخواد خب این یعنی دویست هزار نگهبان! خب این یعنی شهری که تنها نگهبان دروازه اش این تعداد باشه یعنی کل جمعیت اون وقت دنیا هم کفاف اینو نمی داد

انتقاد به معنای سنجیدن و نه ایراد گرفتن 


  ادامه مطلب ...

توصیه عاقلانه شوپنهاور


توصیه عاقلانه شوپنهاور: اینکه جوونا بجای خوندن رمان و . . . بایستی زندگی نامه انسانهای موفق یا مشهور  رو بخونن تا با زندگی واقعی آشنا بشن و هم باعث بهبود وضعیت زندگی شون و نیز درک و پذیرش رنج های واقعی در زندگی و . . . .


نامه بعدی

و یه چیز دیگه: ا

آیا میشه ثابت کرد که پیامبر راستگو بوده چون این یکی از دلایل پذیرش پیامبر که واقعا از طرف خدا بوده

(البته رو باقی دلایل هم چیزایی به ذهنم رسیده ولی اگه حالشو داشتید و دسترسی به نت داشتید اون دلایل قبول دعوت پیامبر رو برام تیتروار بذارید تا نقاط گنگ ذهنمو براتون بنویسم)

اصلا میشه واقعا ثابت کرد یکی معصوم بوده یعنی کل عمرش یا کل زمانی که امام یا پیامبر بوده اصلا دروغ نگفته

بذار این جور براتون بگم مثلا بخوای ثابت کنی پیامبر هیچوقت دروغ نگفته پس باید تو طول اون مدت تمام کسانی که با ایشان حرف زدن رو بیاری و ازشون بپرسی که آیا تا بحال پیامبر نزد شما دروغی گفته یانه این 3 مساله است اول اینکه همه اون اشخاص رو نمیشه جمع کرد دوم حتی اگه این کار امکان پذیر باشه یعنی همه رو جمع کنی و همه اونا هم تایید کنن که پیامبر هیچوقت پیش اونا دروغ نگفته باز نمیشه مطمین بود چون اون همه رو نمیتونی باور کنی یعنی دلیلی نداره که کسی یا کسانی از بین اونا دروغ نگفته باشه یعنی پیامبر پیش اونا دروغ گفته اما اونا نمیگن پس اینم نمیشه تازه اگه این هم معلوم شه که همه اونها از ته دل راست میگن باز هم نمیشه مطمین شد چون ممکنه پیامبر دروغی گفته باشه اما اونا نفهمیدند مثلا من الان بگم من اینارو ساعت 11 و15صبح برات نوشتم تو ازکجا میتونی بدونی که صبح بوده یا شب وکلی حرف هست که ممکنه دروغ گفته باشه وطرف نفهمیده باشه مثلا بگه من اینو با 23.4% سود به تو میدهم اما این مقدار نباشد یا خیلی چیزایی که واقعا هیچوقت نمیشه راست یا دروغش معلوم بشه

البته نمیخوام منو به بدبینی متهم کنی فقط خواستم بگم بعضی از دلایل اصلا نمیشه روش حساب کرد فقط میشه کلی گفت مثلا چون به پیامبر امین میگفتند باور کنی که امین بوده واقعا ولی مساله کسی هست که مسلمان نیست و میخوای بگی که پیامبر راستگو بوده پس این ادعای پیغمبریش هم راست بوده تازه اینم نمیتونی ثابت کنی چون فرض کن ثابت کردی تا زمان اعلام پیامبری، پیامبر هیچ دروغی نگفته بهرحال همه از یه جایی دروغ رو شروع میکنن کسی میتونه ادعا کنه درسته که پیامبر تا اون سن دروغی نگفته ممکنه

این اولین دروغش باشه پس این دلیل اصلا جامعیتی برای یک استدلال منطقی نداره!

نامه به دوست

[دوستی می خواست کمکم کنه و گفت سوالاتتو بفرست تا من هدایتت کنم این اولین نامه من به دوست بود گو اینکه هیچ جوابی بهم نداد و . . .]

از بهشت آنچه که من شنیدم

اینکه خدا بعد از اینکه انسان رو آفرید بعدش شیطان سجده نکرد و از بهشت بیرون انداخته شد بعدش هم خدا به آدم و حوا گفت که نباید از این سیب بخورید بعدها شیطان اومد و اونارو گول زد که بخورید (میگن این درخت آگاهی بوده که اینو نمیدونم تو اسلام هم چنین اعتقادی بوده یا نه)

........

اما ایراد این کار اینه که اینجا خدا مثل یک خدای واقعی رفتار نمیکنه! حالا چرا

اول اینکه اگه فرض کنیم این خونه یا اتاق همون بهشت باشه و خدا شیطان را از آن طرد کرده پس شیطان بعدا نمیتونسته برگرده و اونارو گول بزنه! مگه اینکه خدا یه نقاط کوری داشته باشه(یعنی یه جاهایی بوده مثل ورودیهای مخفی که این با آگاهی خدا بر همه چی تناقض داره یعنی اگه خدا هر لحظه بدونه هرچیزی کجاست پس مسلما میدونست شیطان قصد ورود داره و نمیذاشت بیاد تو تازه شیطان که هزارسال با خدا بوده بیشتر از ما اونو میشناخته مسلما میدونست که خدا نمیذاره بیاد بهشت یعنی یه راه مخفی نبوده که شیطان مخفی وارد بهشت بشه مگه اینکه خدا خودش هم میخواست شیطان بیاد و انسان رو گول بزنه!)

دوم اینکه اگه خدا از آینده خبر داشته باشه یعنی میدونست سرنوشت انسان چیه و حتی اینکه شیطان یه روزی بعد اخراجش میاد تو و آدم وحوا رو گول میزنه پس اینم نمیشه چون به تصور ما زندگی ما مثل فیلمیه که خدا تا آخرش میدونه چیه

اینجا این مساله هم هست خدا چون میدونست بعدها چه اتفاقی میافته پس میدونسته که انسان رو شیطان فریب میده و خدا هیچ اقدامی برای نجات انسان نکرده یعنی یه جورایی دوست داشته که انسان از بهشت بره بیرون فقط دنبال بهانه میگشته و اینم با قدرت خداوند سازگار نیست چون خدا نیازی به موقعیت و فرصت مناسب نیست چون کسانی که قدرتشون محدوده همواره به این چیزا فکر میکنند

و سوم هم اینکه خدا به اونا گفته از این درخت نخورید اگه بخورید از بهشت رانده میشوید اینم یه مساله ای که ذهنم رو درگیر کرده اینه که اگه بگیم خدا مهربان(مهربانتر از پدر و مادر) است بازم نمیشه

ببینید شما فرض کنید مادری هستید که یک جام پر زهر یا سم دارید و میذارید جلوی بچه هاتون و میگید ببینید بچه ها این خیلی خطرناکه اگه بخورید من میام دعواتون میکنم و از خونه می‌اندازمتون بیرون و بعدها بچه ها اونو میخورن

آیا به نظر شما اینجا بچه ها بیشتر مقصر بودن یا مادر؟ عقل من میگه اگه قراره کسی مجازات بشه اون شخص باید مادر باشه نه بچه ها چون درسته گفته ولی وقتی مادری که بزرگتر و مسلما عاقلتر و مهربانتر از بچه هاست اصلا نباید چیز چنین خطرناکی رو بذاره جلوی بچه ها

پس اگه قراره کسی مجازات بشه و از بهشت رونده بشه،اون نه انسان باید باشد! تا نظر شما چی باشه؟

(البته من اینجا بگم که ممکنه من داستانهای اینگونه رو خوب نخوندم یا اونجوری که باید داستانها کمی متفاوت به من رسیده باشه یا ممکنه که عدل خدا با عقل ما متفاوت باشه شایدم مساله دیگری هست که من نمیتونم درک کنم! بعدش هم سوالاتی از این قبیل تو ذهن من هست که جوابی براشون ندارم!)

ممنون که گوش دادید!

در آخر هم اگه این درخت واقعا درخت آگاهی بوده که خودش خودش رو نقض میکنه چون تا انسان از درخت آگاهی نخورده که درکی نداشته که تهدید و اخطار برای کسی که آگاهیی نداشته اصلا بی‌مورد و احمقانه است! البته اینو نمیدونم اعتقاد کدوم گروه مذهبیه اصلا در اسلام هم چنین چیزی مطرح بوده یا نه!

یک نفر ما را دوست داره

 یک نفر ما را دوست داره

5 نفر هم دوست ما هست

اگه من نگران حرف مردم نباشم آیا بازم می خوام لباس شیک بپوشم یا لباس خودمو بپوشم یا حتی کار کنم یا سخت کار کنم یا نگران کارای کارگری باشم یا هر چی ...

چرا فوری از حرف دیگران دلخور می شم

خود دوست:

1-     همه کار های خوب دنیا رو برای خودش می خواهد

2-     هیچ کار بدی را برای خودش علیه خودش و... نمی خواد

3-     هر کاری رو با پذیرفتن پیامد و هزینه و مسئولیت خودش انجام می ده

4-     به حریم و حقوق کسی تجاوز نمی کند

اعتماد بنفس و حرمت نفس [نداشتن اون باعث میشه که:]

احساس گناه و تقصیر (مثلا برای کسی کاری رو انجام نمی دیم بعدش هی احساس گناه می کنیم) و احساس حقارت

وجود

وقتی برق می ره کجا می ره!

خب این یه شوخی یا جک نیست بذار دقیقتر بگم یعنی قدیمی تر وقتی ما یک شمع روشن رو فوت می کنیم شعله اش کجا میره؟ این شعله وجود داره خب اول باید دید واقعا وجود داشته خب اگه واقعا وجود نداره پس چیه که دستمونو می سوزونه خب انرژیه این که هست ما هم انرژی هستیم لااقل بخش عظیمی از ما انرژی است اما بهرحال نوری که می بینیم مادی هم هست وگرنه ما که نمی تونیم یه چیز غیرمادی رو ببینیم پس یه وجودی داره و می دونیم در اطراف اون نخ شمعه خب وقتی شمع خاموش میشه این وجود چی میشه دیگه ساده تر از این نمیشه گفت خب شاید فکر کنید خب مثل هوا میشه و نامرئی اما ایا واقعا این اتفاق براش می افته یعنی در کسری از ثانیه نه اینکه من می گم این غیرممکنه چون واقعا چیزی در مورد امکان یا غیر ممکن بودنش نمی دونم اما هرچی هست اندیشه ای پشت این بوده نه پشت خاموش شدن یا ناپدید شدن منظورم پشت این فکر که شعلع کجا می ره نمی تونی بگی از بین می ره چون اون وجود داشته یعنی هستی نمی تونه به نیستی بره یعنی چیزی که هست اتمی که هست نیست بشه چون  اون وقت علم چی میشه خب

و هرم انسانی مازلو

و هرم انسانی مازلو که کف اون خوراک و پوشاک و نهایتا سه نقطه یعنی چرا ما از گفتن کلمه سکس این همه واهمه داریم حال اینکه بدون هیچ تعارفی همه اینهایی که اینجا نشستن و تمام خانوادشون و اجدادشون میلیونها سال از این طریق تولید مثل کردن و چرا این همه مشکلی که خاورمیانه باهاش دست و پنجه نرم میکنه تو عربستان روندن ماشین برا زن ممنوعه که چون ممکنه باعث هوس مردان هوس باز مسلمان عرب قرار بگیره یا ایران موتور سواری برا زن ممنوعه که ممکنه همه مردان و برادران و پدران مسلمان هوسباز ایرانی به گناه بیافتن یا چرا اینجای دست من باعث میشه خواهر و مادر و هم کلاسی دختر و تمام زنان و دختران این کشور انقلابی ما به گناه بیافتن چرا این همه درد جامعه رو حکومت و دولت و مجلس و قوه قضاییه ول کرده چسبیده به یه ذره موی دختران که بیرونه یا تفکیک جنسیتی دانشگاه یا زن دوم برای دولتیان مرفه هوس باز! تمام اینها دلایل تاریخی داره و تاریخ و بررسی اون و علم تاریخ همش در ارتباط با علمه!

همه و هیچ کس

همه مثل هم اند هیچ کس کمتر یا بیشتر و بزرگتر از دیگری نیست کاش این را ته ته دلم باور داشت یا لااقل باور داشتم خودم از کسی کمتر یا بیشتر نیستم اما بهرحال، همه برابرند و تنها احمق ها از بقیه و شاید تنها باور احمق ها این است که از بقیه بهترند و این هم دلیلش این است که آنها از ما خوشحال تر و شاید خوشبخت ترند اما کیه که به خوشحالی یا خوشبختی اونا غبطه بخوره. اما ما درک داریم و درک درد و واقعیت دنیا ظاهرا بر رنج است و شادی لحظه ای و گذراست و نمیشه چندان به آن دل خوش کرد و بایستی از آرزوهای بی سرو ته خود کم کنیم تا کمتر رنج ببریم یعنی تا می توانیم از رنج که واقعیت وجودی ماست دوری کنیم ببینید به ازای یک بیست این همه نمره کمتر از بیست است اگر تنها تا بیست و پنج صدم ها پیش بریم یعنی از چهل تا میشه که یک چهلم آن باعث کمی شادی و باقی می تونه رنج به همراه داشته باشه و زندگی حتی از این هم دردناکتر است اگر نخواهی با واقعیت کنار بیای. من کاری با اعتقادات کسی ندارم و نمی خوام هم اعتقاداتم رو به کسی تحمیل کنم که البته بحث تنها حاصلش دشمنی است و کینه  ادامه مطلب ...

هرچیزی خالقی دارد

هرچیزی خالقی دارد پس جهان هستی هم خالقی دارد و آن را خدا مینامیم

خب این به ظاهر مشکلی نداره اما ما از یک پیش فرض به یک نتیجه رسیدیم خب پیش فرض را پذیرفته شده تصور کردیم اما مساله این است که چه کسی این را اثبات کرده

این شیوه با فرض درست بودن نتیجه به نوعی نتیجه را درست بدست آورده. ببینید بگذارید واضحتر بگویم این بخش اول را که قطعی در نظر گرفتیم اینه که هر چیزی خالقی دارد و میخواهیم اثبات کنیم پس جهان هم خالقی دارد! خب مساله خداناباورها هم این است که همین بخش اول را نمیپذیرند یا بسیاری در این شک دارند و چیزی که طرف مقابل باور ندارد یا شک دارد نباید به عنوان پیش فرض پذیرفته شده در نظر بگیریم. اگر ما بتوانیم همین بخش اول را ثابت کنیم که دیگه کسی برای بخش دوم دنبال دلیلی یا دنبال رد آن نیست. مساله همینه که از کجا میدانیم هرچیزی خالقی دارد این همان باور استقراییه که از جز به کل میرسیم که در علم چندان جایگاهی ندارد یعنی فقط بدرد پیش فرض میخورد و باید وقتی از این روش به نتیجه ای رسیدیم آن را استدلالی بحث کنیم 

من قبلا نبودم پس

اراده منی هم نبوده و از آنجایی که هر چیزی که بوجود میاد بایستی علتی یا خالقی داشته باشه چون من و اراده ام بوجود آمدیم پس چی مارو بوجود آورده یعنی نهایتا به چی می رسیم خب نمیشه گفت بدن ما اراده مارو بوجود آورده چون ماده چیزی غیر مادی رو خلق کرده تازه یعنی ما اولش چیزی نداشتیم بعد اراده رو خلق کردیم چطوری خب پس اراده در ما نهاده شده پس کسی آنرا در ما گذاشته و نهایت به خدا می رسه خدا این اراده رو و این شرایط رو  و این مسیر رو در اختیار گذاشته پس دیگه چرا کاری که این اراده تشخیص میده من انجام میدم خدا می خواد منو مجازات کنه وقتی پایه رو خودش گذاشته باقی رو این اراده ادامه داده خب دیگه این اراده به تشخیص قبلی این کارو کرده و هی هرکاری حاصل از نتیجه گیری قبلی است پس همه هیچ کاری غیر خواست اراده انجام ندادن بهرحال همش حاصل از این شروعه

من به این باور که اگر

که اگر اعتقاد به دین را کنار بگذارم دچار مشکل روانی و بی هویتی می شم به دین رو بیاورم و این رو عقلانی بدانم مثل اینکه در جیبم ده میلیون پول دارم اما چون نیاز به خونه ای دارم چند صد میلیونی پس بگم تو جیبم چند صد میلیون پول هست

 

اگر به احتمال اون دنیا فکر کنیم اونوقت کسی که در دینی عبادت می کند که احتمال خطر را دفع کند این مساله است که خب صدها دین و مذهب هست خب هر کدام رو انتخاب کنی این احتمال دفع خطر حتی 1صدم هم نمیشه پس نمی شه واسه چیزی کمتر از یه درصد خودمونو درگیر کنیم به راحتی  ادامه مطلب ...