افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

زندگی هر روزه

من هر روز که پا میشم فکر می کنم کل زندگی ام در آن روز تجلی می کند در اوایل روز بی خیال و تنبل مثل بچگی هام بعدش در خواب و غفلت مثل نوجوانی عصرها نا امید مثل جوانی و بعد هر چه به آخرای شب می رسم احساس بهتری دارم و تلاشم بیشتر می شود درست مثل زمان پختگی ام و زندگی هم تقریبا همین حدود است هر چه دیرتر میشود و هر چه بزرگتر می شود ارزش زمان برای تو بیشتر می شود و حسرت گذشته ات را می خوری با اینکه باز بیشتر وقت رو تلف می کنی اما بهرحال آرزو داری تا برگردی و بهتر شروع کنی یعنی اگر فرصتی دوباره به تو بدهند که سالها به عقب برگردی بهتر انجام می دهی اما این فرصت هر روز به تو داده می شود اما تو باز هم منتظر معجزه ای. کاش روزی بیدار شوم و معجزه روز را باور کنم و از صبح بی وقفه تلاش کنم و بهترین روزم را خلق کنم و بیشترین تلاشم را !