افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

جامعه امن و دیکتاتوری

داستانی خوندم راجع به پسرایی تو سن بچگی و نوجوانی، کلیتش این بود که تو بچگی همه دنبالت هستن مخصوصا اگه تنها باشی یا کمی خوشگل که اگه هم نباشی بهرحال همیشه یه قانون زشت نانوشته  هست که بزرگترا می تونن به کوچکترا زور بگن حتی بهشون به حقوقشون تجاوز کنن اما این کلا تو سن جوانی دیگه وجود نداره البته تو همون نوجوانی هم تو هم دنبال یکی کوچکتر از خودتی اما وقتی راهنمایی سپری میشه و میرسی به دبیرستان دیگه از اون خطر گذشتی و حالا تو به عنوان یه پسر بزرگ بایستی دنبال دخترای مردم باشی اما برای زنان جامعه ما این مورد شاید تا آخر عمر تمومی نداره یعنی نوجوانی، جوانی، میانسالی یعنی تقریبا همیشه مورد آزار جنسی و جسمی و دیداری قرار می گیرن 

 حال بایست دید این اتفاقات چرا در جامعه ما رخ می دهد و چرا همه ما با اینکه قربانی این حادثه هستیم چرا واکنشی نمی دهیم [همچون قورباغه ای که در درون ظرف آبی قرار می دهند و دمای زیرش را کم کم اضافه می کنند و چون این شرایط به آرامی رخ می دهد متوجه نمی شود تا وقتی که می فهمد دیگر توان واکنش نشان دادن را ندارد] این شاید به این بر میگردد چون اولا فکر می کنیم به سبب آنکه برا همه رخ می دهد و گذراست پس نیازی به توجه ندارد اما دوم اینکه چون گفتار جالبی نیست بهتر است پرده پوشی بشه تا حریمها حفظ بشه اما هرچی که هست دردی ا...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد