افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

مرگ عزیز

چه کسی داغدار است؟

این سوالی است که در مرگ دیگران باید پرسید اینکه چه کسی از زندگی ما خارج شود ما داغدار می شویم آیا اگر هر دوستی، آشنایی، فامیل نزدیک یا دوری، جوان یا پیر و ... از بین ما برود آیا ما داغدار محسوب می شویم؟

ما برای مرگ عزیزانمان، نزدیکان و آشنایانمان مخصوصا اگر جوان یا آدم مثبتی باشن ناراحت می شویم و تاسف می خوریم اما مرز بین ناراحت و متاسف شدن و داغداری کجاست؟

به نظر من تفاوتشون در کلمه مسئولیت است یعنی اگر ما مستقیما نسبت به شخص مرحوم مسئولیتی احساس می کردیم الان بایستی خود را داغدار بدانیم پس مرگ فرزند، مرگ والدین و مرگ همسر از این جمله ان وقتی پدرت را از دست می دهی (بخصوص که از خودت هم سنی گذشته باشه) آنوقت به گذشته فکر می کنی که چه کارها که می تونستی برای پدرت انجام بدهی و کم کاری کردی یا چقدر بیشتر می توانستی احترامش کنی یا از رنجش بکاهی یا باعث رنجشش نشوی و . . . ! و همه و همه دست به دست هم می دهد  که تو داغدار می شوی یعنی هر لحظه ممکن است خاطره ای اتفاقی (که ممکن است قبل از این کاملا ساده می نمود) سرباز کند و در دل اشک بریزی.

و در نهایت مرگ:


پایان همه چیز و اینقدر تلخ که انسانها برای کاستن از تلخی آن دست به تخیل زده اند و آنقدر به این تخیل شاخ و برگ دادن که دیگر خود هم باورشان شده که مرگ پایان همه چیز نیست و نیز ترس از بیهوده بودن زندگی، پوچی و بی هدفی و همه و همه دست به دست هم داده تا آخرتی خلق شود که در آن آرامش و جاودانگی باشد حال آنکه اگر جاودانگی باشد دیگر زمان مفهومی نداشته و عذاب آورترین زندگی بشری است همانند کسی که نمی تواند در عمرش حتی یه لحظه هم بخوابد و همیشه بیدار است یا کسی که هیچ خاطره ای از ذهنش پاک نمی شود و همیشه تازه است و اتفاقات غم انگیز سالهای دور هم مثل اینکه همین لحظه برایش رخ داده و اینگونه زندگی کاملا دردآور است.

در نهایت:

ما به همه چیز عادت می کنیم!