افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

پدر نامهربان


اگر خدا به آدم و حوا گفته که از این میوه درخت نخورید و خداوند چون میدانست حتما میوه آن  درخت مضر است یا یه همچین چیزی که منع کرده وگرنه مرض الکی نداشته که

پس از یک طرف خدا میدانسته که میوه آن درخت(که مسلما خودش آنرا خلق کرده) را نباید انسان بخورد-حالابهردلیلی- و چون خداوند همه چیز را میداند پس حتما هم میدانست که انسان وسوسه‌اش گل میکند و ازآن میوه میخورد پس چرا جوری انسان را نساخت که وسوسه در او نباشد چون این وسوسه را هم خدا در او نهاده که اگر بگوییم نه پس چیزی غیر خدا هست که این حس وسوسه را درنهاد انسان نهاده وگرنه ما نمیتوانستیم دارای آن باشیم چرا چرا و باز هم چرا

چرا خدا چیزی را درنهاد ما قرارداده که وقتی از چیزی منع میشه بسوی اون بیشتر کشیده بشه یعنی خدا عمدا میخواست انسان را از بهشت بیرون کند و دنبال بهانه بود وچون انسان را خوب میشناخت این حقه را زد آیا خدا برای بیرون کردن انسان به خدعه نیاز داشت قطعا نه، چون ما وقتی که ضعیف هستیم از این کارا میکنیم وچون خدا قادر است پس لزومی به این کار نبوده

حال بگذریم که وقتی خدا گل انسان را رونمایی کرد به همه گفت: این موجود را سجده کنید {اینجا گفتن این موضوع بنظرم ضروری است که آدم هرچه احمقتر ادعایش زیادتر- عکس قضیه‌ی درخت هرچه پربارتر،افتاده‌تر- چون وقتی انسان درحال گفتن این اراجیف بوده چقدر خودش رو تحویل گرفته که فرض کرده خدایی که این همه عالم را ساخته برا ساختن یک موجود بی ارزش مثل انسان خواسته همه به او کرنش کنند بعد فکرمیکنند ما چقدر مهم بودیم وبرای قرص کردن چاخانش ادعا میکنه که آخه خدا از روح خودش در ما دمیده وواقعا فکر میکرده همه موجودات بخاطر ما بوجود آمده‌اند وما وکره خاکی ما هم حتما مرکز عالم} بعد که شیطان سجده نکرد گرفت از دمش واونو از بهشت انداخت بیرون و محکم زد دربهشت رو بست و منع ورود برای شیطان صادر نمود حالا بعد اون که دیگه انسان بزرگ شد و خدا اینو گفت معلوم نیست شیطان یهویی از کجا وارد بهشت شد که خدا متوجه نشد {اینجاهم یک تناقض درگفتار انسان است که ازیکطرف خدا را آگاه به همه چی وهمه کس میدوند ولی یهویی وسط فیلم بشری تو بهشت سروکله شیطان پیداشد بدون اینکه خدا اونو ببینه مگه اینکه این موجود دوپا برای این گندش هم توجیهی خلق کند البته اینها بیشتر مثل زندگی انسانی است همون گل بازی خدا وخلق انسان وجود یک دشمن یا خیانت یک از نزدیکان وقاچاقی وارد شدن یک فراری به شهر و...}

ببینید اگه ما فرض کنیم خدا به اندازه یک پدر یا مادر انسان را دوست داشت هرگز اون درخت را نمی‌آفرید یا لااقل جایی میذاشت که دست انسان به اون نرسه

ببینید هرکدوم ازشما اگر پدر یا مادر باشید و چیزی که برای بچه‌تون خطرناک باشه و بدونید حتما{چون خدا قطعا از آینده آگاه بوده} بچه دست میزنه پس اونو جایی میگذارید که دست بچه نرسه نه اینکه فقط به گفتن اینکه به اون دست نزن اکتفا میکنید مثلا اگه یک ظرف پر از سم باشه آیا حاضرید جایی اونو بذارید که دست بچه بهش برسه و فقط بگید که اگه از اون بخوری میمیری یا میزنمت اکتفا کنید و برید پس چطور خدا این کار احمقانه رو کرد بعدش اگر مادری ظرف سمی را جایی در دسترس بچه بگذارد وبچه اونو بخوره آیا اینجا مادر مقصر است یا بچه منطقا کدومش رو باید تنبیه کنید

پس به نظر من باز تاکید میکنم اگر میوه ممنوعه‌ای در کار می‌بود اگر قرار بود کسی از بهشت بیرون بره اون نه انسان که خود خدا بود اول اینکه حواسش نبوده شیطان اومد  داخل وبعد انسان را گول زد

آخه انصاف بدید اشتباهی که خدا کرده من چرا باید تاوان پس بدم

ادعای دیروز و امروز

ای ایرانیانی که با سرمایه فضل و دانش خود در دانشگاه‌های دنیا مشغول تدریس می‌باشید به مملکت خود برگردید زمان دگرگون شده، انقلاب اجتماعی عظیمی در این مملکت شروع شده که چشم دنیا بآن خیره شده است. شما هم برگردید، باین مملکت، بآب و خاک، و به اجتماع خود خدمت کنید (از آغازیه کتاب "خلقیات ما ایرانی‌ها سال 1345 بعد از انقلاب سفید!)

نقطه کور


اگه ما حاکم شهری باشیم که دورتادورش حصار و دیوار بلندی باشه و کسی رو از شهر تبعید کنیم ممکنه اون شخص بتونه از نقاط خاصی که ما نبینیمش بیاد تو شهر یعنی به علت اینکه ما بر شهر اشراف کامل نداریم یه نقطه های کوری هست که ما نمیتونیم براونجاها کنترل داشته باشیم آیا خدا هم دربهشت دارای نقطه کور بوده که بعد اخراج شیطان دوباره بعد سالها سروکله شیطان در زمان جوانی آدم وحوا پیداش شد و خدا متوجه حظور شیطان نشد این احتمال با مطلق بوده و همه فن حریف بودن خدا ناسازگاره

پس میمونه احتمال بعدی که خدا دونست که شیطان اومده تو بهشت و حتما هم میدونسته قصد شیطان چیه ولی زیرسبیلی رد کرده تا مچ انسان بیچاره را حین ارتکاب جرم بگیره

آیا این کار خدا شرافتمندانه بوده

من فکر میکنم این جریان مشکوکه و بیشتر بوی توطیه میدهد یعنی کلا خدا خواسته از دست غرغرای حوا خلاص بشه میدونسته آدم هم خره یه طرحی ریخته و از شیطان هم کمک گرفته تا اسمی از خودش در میان نباشه و منتظر بوده اصلا شاید داشته کشیک آدم و حوا را میکشیده تا یهویی سر ارتکاب جرم سر این دو بیچاره خراب شه و به عنوان قاضی حکم به اخراج انسان از بهشت رو صادر کنه شاید هم خیلی وقت بوده اتفاق خاصی تو بهشت نمیافتاد و همه کارای خودشون رو به خوبی انجام میدادند و خدا از این یکنواختی و بی استفاده ماندن حکم قضاوتش خواسته یه نقشه ای بکشه که به دادگاهش یه رونق اساسی بده و دیگه از اون به بعد همیشه از زمین و زمینی پرونده داره تا قیامت بهشون رسیدگی کنه و بیکار نمونه بهرحال هر خدایی نیاز به خدایی کردن هم داره و خدایی کردن بدون حکم دادن و مجازات و بخشش هم لطفی نداره پس بیشتر من احساس میکنم که ما بوجود اومدیم که دادگاههای خدا خالی و خود خدا هم بیکار نباشه

ناپلیون

ناپلیون میگه کسی که از شکست میترسد به شکست خود اطمینان دارد

خوب این یعنی چی منظورش چی بوده خوب معلومه که ما هر راه جدیدی که در نظرمون جلوه گر میشه این چندراهه ها مارو به فکر وا میداره و اینجا ترس و شک که از این تعداد یکی را انتخاب ایا این یکی درستترین راه یا راه درست همینه یا هروقت درمبارزه ای شرکت میکنیم میترسیم که ایا ما میتوانیم پیروز میدان شویم یا باز میمانیم خود ناپلیون هم شکست خورد آخر زندگیش در فلاکت و بدبختی به سر میبره

آن موجود بیچاره

شیطان آن موجود رانده شده که ما ساختیمش چون انسان هیچوقت دوست ندارد بگوید من هم اشتباه میکنم همیشه دوست داره اشتباهاتشو گردن یکی دیگه بندازه و اون بخشی از کارای ناپسندشو که دیگه نمیتونه به گردن یه شخص دیگه بندازه یعنی هیچ راهی پیدا نمیکنه پس دنبال راهی میگرده که اینبارم از زیر بار مسیولیت شانه خالی کنه و در نهایت باز هم خودشو قربانی قلمداد کنه اینبار دست به خلق موجودی میزنه که همیشه دنبال اونه و همه کارایی که فکر میکنه انجام دادنش درست نیست اما لذت بخشه رو انجام بده و آخر کارم به عهده یه موجودی که در ذهن خلقش کرده بیاندازه و تازه براش کلی هم داستان سرایی میکنه

روح

روح

اگه بپذیریم که ما بعد دیگه‌ای هم داریم بجز جسم و زمان ومکان، خوب این روح چیه وچه خاصیتی دارد

حرکت ما به روح ربطی ندارد یعنی عامل حرکت ما روح نیست وحرکت ما برای این نیست که ما روح داریم چون اولا مثلا اگه فرض کنیم زنده بودن وحرکت ما به روح مربوطه اما کسی که پایش را از دست میدهد یا کلا فلج است نمیتونیم باور کنیم اون روح نداره اصلا حرکت خاصیت جسم است پس بودن و نبودن روح ربطی به حرکت ندارد ممکنه یک سنگ هم که ظاهرا بیحرکت واز دید ما بیجان است دارای روح باشد حتی ما حیوانات را هم فاقد روح میدانیم

روح به عقل و فکر واندیشه هم کاری ندارد چون اینها بعد مرگ مغز یا لااقل بخشی از مغز دیگر کاری نمیکنن و از بین میروند

پس کارایی روح چیست؟ اگر من بخواهم راجع به انسان فکر و تحقیق کنم باید بدونم تعریف روح چیست و به چی روح میگیم و کارایی وکاربردش چیه، چرا فکر میکنیم تنها موجوداتی هستیم که روح داریم اصلا چنین چیزی وجود خارجی دارد یا باز ما به دلیل تنهایی در جهان پهناور و ترس ناشی از آن خواستیم به یه چیزی دلخوش کنیم

شاید ما واقعا نمیبینیم

ببینید ما فکر میکنیم اجسام مادی را میبینیم یعنی جسمی هست که ما با برخورد نور به اون و بازگشت این نور و رسیدن این نورها به چشم ما باعث دیدن اون اجسام توسط جسم ما میشود

حال میدانیم همه چیز از اتم تشکیل شده که اگر یک اتم را به اندازه یک ساختمان 5طبقه در نظر بگیریم تنها شامل یک هسته در مرکز آن و چند تا الکترون در اطراف آن در این صورت در این حجم تنها برابر چندتا پشه است و باقی اون خالیست خوب در این شرایط ما میتونیم اون فضا را کاملا  خالی در نظر بگیریم و جسم و تن ما هم که  متشکل از اتم است پس باید توخالی میبود و هیچ کس چیزی رو نمیدید و همه چی به راحتی از هم میتونستن عبور کنن درست مثل اینکه در حجمی معادل یک ساختمان 5طبقه چند تا پشه دیگه اضافه بشه اما مساله اینکه ما نمیتونیم این کارو بکنیم نه بستگی به جسمی که ما خیال میکنیم هست باشه بلکه یه انرژی و نیروی دافعه بین الکترونهای هر اتم با اتمهای مجاوره که بشدت همدیگر رو دفع میکنند

پس این دفع انرژی و نیروست که باعث میشه ما نتونیم از هم عبور کنیم

اینجوری باشه ممکنه چشم ما واقعا چیزی رو نمیبینه و تنها همون احساس دافعه و ذهن ما فکر میکنه اونو میبینه

میوه ممنوعه و من

اینکه خدا در بهشت باغدار بوده و به این دو تا پپه گفته که بخورید و بیاشامید اما از این دو تا درخت(اولی درخت فهم خوبی وبدی و دومی درخت حیات) اولی رو نباید بخورید اگه بخورید میمیرید(مدل یهودی-مسیحی) یا از بهشت رانده میشوید(سایر مدلها)

البته که خوردن اما هنوز نمردن، یعنی به قولی ما از نسل اونا هنوز زنده‌ایم، حال این مساله هست اگه گفته مبادا از این درخت آگاهی بخورید یعنی آدم و حوا فاقد این شعور (یعنی آگاهی یا فهم بین خوبی و بدی) بودند پس خدا اینجا یه اشتباه محاسباتی! داشته یعنی از موجودات فاقد درک وفهم خواسته که کاری رو نکنن این مثل اینه که ما شیر رو بگذاریم بیرون و روش بنویسیم که "گربه‌های محترم! لطفا لب به این شیر نزنید" این از اولش هم خطا بوده چون اصلا گربه درکی ندارد که به این چیزا توجه کنه واگه گربه‌ای ظرف شیر ما را واژگون کند عاقلانه است که خودمان را شماتت کنیم نه گربه را چون وقتی عقل و آگاهی نباشد توصیه کردن وخود توصیه کردن نشان دهنده احمق بودن توصیه کننده است

پس در قضیه سیب به نظر، خدا مقصر بوده چون از موجوداتی فاقد شعور وظاهرا دارای اختیار عملی عاقلانه واطاعت انتظار داشته

پس به نظر میرسد اگر کسی قرار بوده مجازات بشه یا از بهشت رانده بشه اون خود خود خدا بوده نه آدم و حوا، تازه از این بگذریم که در کنار دو موجود بیشعور شیطانی را حاضر گذاشته که صاحب شعور درک وآگاهی بوده تازه مگر خدا از آینده آگاهی نداره پس مسلما میدونست این دوموجود فاقد عقل رو که با شیطان تنها(!) میذاره اون میاد و اونارو گول میزنه

پس به نظر میرسد این عمل، نه گناه این دو موجود، بلکه توطیه‌ای از جانب  خدا بوده اما اینکه دلیل توطیه چی بوده من چیزی به ذهنم نمیرسه چون اساس توطیه بر اینه که اول ما بر علیه کسی توطیه میکنیم که از ما قویتر باشه و ما اونو در راه پیشرفتمون مانع بدونیم و با روش جوانمردانه نمیتوانیم اونو از پیشرو برداریم پس کلا اگه توطیه‌ای بوده هم این دلیل عاقلانه‌ای نداشته

اینجاست که مغز هنگ میکنه و نمیتونه به نتیجه‌ای که لااقل از دید خودش معقول بیاد برسه

دنیای بعد از ما!


من به این احتمالات فکر میکنم که ممکنه بعد از مرگ ما دیگه مایی نباشیم وتمام اجزای بدن ما یعنی اتمهای تشکیل دهنده ما به عناصر دیگری تبدیل شوند که به هیچ عنوان حافظه مارو نداشته باشند ممکن است به خاک، سنگ، موج، نور، گل و بیشمار چیز دیگه ای تبدیل بشیم بدون اینکه ما از آن خبر داشته یا اینکه اونها از اینکه روزی ما بودن اطلاعی داشته باشند اما اگر چیزی به عنوان روحی پایدار باشد که درآن صورت اگر فقط اون بماند وجسم فقط ظاهر کار باشد یعنی زندگی مرحله ای، مثل مرحله قبل از تولد(در شکم مادر) بعد این جهان و بعد جهانی دیگر.... با فرض این مرحله پله ای، ما تنها از پله قبلی اطلاع کمی داریم ولی به احتمال قوی هیچ موجودی در طفل مادر اطلاعی از بیرون ندارد و شاید ما هم از پله بعدی هیچ اطلاعی نداشته باشیم(که مسلما نداریم وتنها مذاهب هستند که از آن مرحله زیاده گویی کرده اند) ولی تنها میتوانیم یه مقایسه هرچند ناصحیح(چون هر مقایسه ای لااقل نیاز به داشتن چندمرحله آزمایش و بررسی هست که ما اولا اصلا نمیدانیم چنین مراحلی هست بعد درصورت بودن هیچ اطلاعی از مراحل قبلی یا بعدی نداریم وتنها پندار ما از تولد وعلاقه ما به ادامه داشتن بودنمون وبیحاصل نبودن زندگی وعدالت-که البته بیشتر برای دیگران- وامثال اینها) تنها گزینه احتمالی یعنی شکم مادر با این دنیا و یک دید ناقصی نسبت به بعد که اگر بعدی باشد

حال ما درشکم مادر احتمالا از این دنیا هیچ اطلاعی نداریم وتازه اصلا درکی نسبت به زندگی گروهی وتحصیل علم و مواجهه با مسایل روز وکار وتلاش و اندیشه ودرد وشادی و... که لازمه زندگی و ادامه زندگی در این دنیاست، نداریم ممکن است دنیای دیگر(یا پله بعدی) آنقدر پیچیده باشد که اصلا قابل مقایسه با این دنیا نباشد وحتی اگر بینهایت آدم از اون دیار به دنیای ما برگردد مااصلا نتوانیم چیزی از اونها درک کنیم شایدم اصلا اونها اومدن وهستن ومیخوان با ما ارتباط برقرار کنن اما ما توانایی درک اونارو وکانالهای درک متقابل درما اصلا تعبیه نشده همچنانکه ما اگر بخواهیم با نطفه در شکم مادر به گفتگو راجع به دنیا و مسایل آن بپردازیم اصلا درکی ندارد واصلا زبان ما را نمیفهمد واصلا وجود ما را درک نمیکند... بهرحال همه اینها فقط احتمال از ذهنهای ناپخته ماست، ولی درد این دنیا بسیار بیشتر از یک نطفه است والبته تمام احساسها و... پس ممکن است در دنیای دیگر چیزایی باشه که تمام دانسته ها وتحلیلها و درد ودرک ما اصلا چیزی نباشد و درحدود صفر باشد

ممکن است درک دانشمندان و بزرگان وفیلسوفان ما در برابر اونها به اندازه درک یک پشه از کتابهای فلسفه و ریاضی ما باشد

شاید هم واقعا هیچ دنیای دیگری نباشد وفقط ذهن ما که احساس میکنیم باید جایی باشد که دردها وکمبودهای ما اونجا جبران بشه وتمام کسانی که ما بهشون حسادت میکنیم وتمام چیزایی که نداشتیم رو اونجا به ما بدن مثل جریان حوری ورود و درخت وخنکی هوا برای یک عرب سراسر شهوت و هوای داغ و دشت بیحاصل و....بهرحال برای یک انسان اون دوره داشتن چند زن خوشگل که بهت حال بدن و جایی که بدون نیاز به کار وتلاش وبیماری وهمیشگی یک آرزو برای آن ذهن‌های نا پخته ومغزهای حالی واقعا بهشت بوده

خواب

ببینید اگه خواب واقعی باشه مسلما باید بجای دیدن کسانی که آنها را میشناسید پس چرا نزدیکانی که شما آنها را هرگز ندیده اید و راجع به اون نه چیزی شنیده اید نه عکسی و... آره مثلا جد دوازدهم مادریتون رو یا جد بیست و پنجم پدری یا هرکی که قبل از شما بوده و راجع به اون چیزی نشنیده اید یا اصلا اونایی که میان تو خوابتون یه چیزی بهتون بگن که تا بحال کسی نمیدونست نه اینکه چرت و پرتی از اون ور که قابل اثبات هم نیست و خیلی دلایل دیگه

مترلینگ راست میگه، تمام مردگان نه در قبرستان و نه در بهشت وجهنم یا جای دیگه، بلکه در قلب و یاد و خاطرات شماست

البته تمام گذشته هم همینطور است یعنی گذشته وجود خارجی ندارد مگر در ذهن ما آن هم تا وقتی که بخواهیم زنده شان نگه داریم ومسلما چون فقط در یاد ماست پس به راحتی میتونیم تغییرش بدیم یا ناخودآگاه تغییرش بدیم جوری که هربار که تعریفش میکنیم یا یادآوری میکنیم با کمی تغییر ودستکاری، که اگه واقعا وجود خارجی داشتن که اینقدر احتمال دستکاری در اونو نداشتیم ما بیشتر مواقع فقط طرز فکرمون رو درقالب گذشته میریزیم و اونو حقیقت جلوه میدیم

جاذبه و دافعه

راستی ما نیروی جاذبه را تا حدودی می‌شناسیم یعنی هر جسمی به جسم دیگر نیرو وارد میکند وهرچه جسم بزرگتر باشد نیرویش بیشتر است بخاطر همین است که دست من که بالا باشد به طرف زمین کشیده می‌شود وهمچنین دست من نیز به زمین نیرو وارد میکند اما چون زمین سنگینتر است پس ناچار دست من به سمت اون کسیده می‌شود اما اگر فقط نیروی جاذبه باشد پس باید همه ستاره‌ها وسیارات به سمت هم کشیده شوند اما با وجود این نیرو(ما از کجا میدونیم که بین ستاره ها هم یک چنین نیرویی هست خوب معلومه با فرمول‌های نیوتن) چرا جهان به سمت یک نقطه کشیده نمیشود(شایدم درحال کشیده شدن است) اگر کشیده نمیشود پس یک نیروی دافعه‌ای هم هست ولی اون نیرو چیه و کلا این نیروهایی که میگوییم هستند کجا هستن و مرکزشون کجاست

درست مثل آهنربا که دو سر دارد اگر چند تکه هم  بشود باز هر تکه‌اش دو سرN & S  دارد آیا اینها از قبل بودن یا حین تکه شدن به وجود میایند

فعلا توضیحی ندارم

البته شاید نیروی دومی در بین نباشد(شایدم حتی بیش از دو نیرو باشد) و علت عدم جذب همه جهان در یک نقطه به علت گردش باشد همچنان که بوسیله جسم سنگینی که به نخی بسته شده و ما آنرا با سرعت دور سرمان بچرخانیم دیگر آن جسم به زمین نمیافتد به گفته‌ای این جسم دارای شتاب گریز از مرکز است و میدانیم که کل جهان در حال گردیدن آن هم با سرعت بالاست

آیا این دلیل قانع کننده ای است

البته اگر جهان آغازی داشته باشد این فرض از پایه غلط است چون لازم است اول به این سرعت گردش دورانی برسند تا در برابر جاذبه مقاومت کنند مگر اینکه فکر کنیم که حین بوجود آمدن و خواستن برای جذب هم، هر جسمی به یکباره از همه طرف جذب شده و چیزی مثل سرگیجه گرفته و شروع به چرخش نموده( البته باز اینجا دو مساله است یکی این جریان گردش دیگری هم مساله فرض بوجود آمدن در آغاز که بدون دلیل ومدرکی بیان شد بدون اینکه این از عقل پیروی کرده باشد)

آغاز و بازده

آیا واقعا درصد جهان 100 است یعنی در زمین ما هرچه را تبدیل کنیم مقداری از آن را از دست میدهیم اما آیا جهان بدون تلفات است البته درسته که به نظر این تلفات ما برای جهان هم هست هرچند ناچیز اما تلفاتی که ما در انجام کار میدهیم چون ماهم جزیی از کل هستی هستیم پس مقداری که تلف میشود برای جهان هم محسوب میشود و اینجوری به نظر بازدهی جهان دقیقا 100 نیست اما بحث اینه که تلفات فقط از دید ماست مثلا اگه لامپی را روشن کنیم برای لامپهای حبابی تلفات بالای 90% است اما از دید جهان مطلقا تلفاتی نبوده چون انرژیی تبدیل به نور و گرما و... شده پس از دید جهان تلفاتی نبوده، این فقط به کاربرد ونیاز ماست که تلفات فرض میکنیم یعنی به چیزی تبدیل شده که خواسته ما نیست اما از بین نرفته مثل اینکه در واکنش شیمیایی تبدیل راکتیوها چند ماده حانبی هم شکل میگیرد اونها چون بدرد ما نمیخورند پس ما اونها رو تلفات فرض میکنیم اما یک مساله هنوز مانده و اونم مقدار انرژی که صرف تغییر میشود پس چه! خوب بهرحال اون که دیگه به چیزی تبدیل نمیشود(واقعا نمیشود؟) من چیزی به ذهنم نمیرسد

چرا تبدیل میشود! آره مثلا اگر ما چوبی آتش بزنیم برای گرم کردن آب اولا مقداری انرژی از چوب به آب منتقل میشود وباقی آن نوع موادش تغییر میکند یعنی از چوب به خاکستر و... تبدیل میشود حتی اگر جرم باقی مانده کمتر از جرم اولیه شود این یعنی بخشی از جرم به انرژی دیگری تبدیل شده و تنها نوعی تبدیل است و نه حذف بخشی از چیزی این یعنی به هیچ وجه انرژیی از بین نمیرود خوب اگه اینجوری باشد یعنی فردا حداقل انرژی(درقالب جرم، انرژی و...) موجود از امروز کمتر نیست اما آیا ممکن است اضافه شود یعنی چیزی که نیست به هست تبدیل شود( یعنی فردا چیزی باشد که امروز اصلا نبوده حالا به هرشکلی وانرژیی)

حال چه انرژی، چه مکان ویا هر وجودی

اگر دنیا بیکران است آیا ممکن است به بینهایت هم مقداری اضافه شود درست است در ریاضی هر چیزی به اضافه بینهایت باز میشود بینهایت اما آیا این دو بینهایت یکی هستند اصلا بیان برابری بینهایت ها مفهومی دارد؟

دنیای اتم

من قانع شدم که درسته هر اتم اگر به اندازه یک ساختمان 5طبقه باشد کل مواد بکار رفته در آن به اندازه چند پشه نیست یعنی کل هسته(که شامل پروتون و نوترون است) به اندازه یک پشه و الکترونهای اطراف آن مثل چند پشه که دور این حجم خالی(به اندازه 5طبقه) می‌گردند و می‌دانیم در این حجم اصلا اونها کاملا قابل چشم پوشی است اما اینکه وقتی هر جسمی -که مسلما از اتم تشکیل شده‌اند- که باشد باید ما قادر باشیم به راحتی از درون اون بگذریم چون هرچیزی که میبینیم مثلا یک ساختمان 5 طبقه، حجم واقعی آن نه آنقدری است که ما فکر می‌کنیم میبینیم بلکه در واقع چیزی درحدود چندتا مگس است اما میدانیم آن چیزی که مانع میشه ما از میان هر جسمی بگذریم داستان"فلفل..." است که درست است حجم واقعی اش تقریبا صفر است اما نیروی دافعه بین الکترونهاست که مانع میشه ما براحتی از هم بگذریم(البته من اینگونه فکر میکنم) تا اینجا حل

اما مساله من این است که اگر جسمی وجود خارجی نداشته باشد یا فوق العاده کوچک باشد آیا قابل دیدن با چشم هست؟ میبینیم که بیشترین قسمت هرکسی فضای خالیست پس چرا ما همدیگر را میبینیم حال آنکه میدانیم اگر به اندازه یک ساختمان5طبقه هم بودیم باز تقریبا همه اش فضای خالیست(باز هم بگذریم از یافته هایی که میگه هرالکترون درآن واحد میتواند بیش از یکجا باشد) راستی ما چطور همدیگر را میبینیم حال آنکه درواقع تقریبا ما باید کاملا نامریی میبودیم آیا این دید واقعیست و میشه به اون اعتماد کرد

اگر بگوییم چشم فقط الکترون وهسته(چون فقط از اینها تشکیل شده ایم) را میبیند پس نباید به این صورت مارا ببیند یا اگر بگوییم نه دیدن ما واقعی نیست ما فقط جسمی را میبینیم که از آن جسم به چشم ما نوری تابیده باشد اینجا باز میشه با همان نیروی دافعه، یعنی فکر کنیم نور وقتی به سمت جسمی میرود نه خود جسم که نیروهای آنهاست که نور را برمیگرداند حال آنکه خود نور هم همینگونه است و خود چشم هم. در کل نمیدانم دیدن چه معنایی دارد اصلا دیدن توسط چشم که آن هم کاملا توخالی مینماید چگونه است

وقت تلاست!

آیا واقعا وقت ما هم طلاست یا نقره یا لااقل برنز

اصلا وقت ما چقدر ارزش داره؟ مثلا همین الان که من دارم از وقتم میذارم و اینجا مینویسم و این همه وقتای بیهوده که تلف میکنیم

میگن فرض کن روزی 8640دلار بهت بدن که اونو تو اون روز خرجش کنی البته هرروز اینو بدن ولی آخر شب به صفر برسه بگذریم

ماهم این ثانیه هارو هرروز داریم و هرروز کلی از اونو تلف میکنیم وهز مینالیم که وقتم تلف شد

چرا

چرا ما نمیخوایم از وقتمون بهتر استفاده کنیم

شکست در عشق

گاهی فکر میکردم که چرا اینقده این دخترا احمق‌اند که هی درگیر عشق میشن وهی شکست وبعدش هم گریه و ناله و بدوبیراه گفتن! چرا اینا عاقل نمیشن!

کلا بیشتر دخترای کم سن وسالی که وبلاگ دارن نصفش در زاری وافغان و باقیش هم یا میگن خوبه یعنی هنوز تو فاز شروع کارن یا اصلا معتقدن که این کارا بچه بازیه و هرکی دم از عشق وعاشقی بزنه زودی میکوبنش و.... این دسته آخر خودشون 2گروهند یکیشون تاحالا اونجوری که باید کسی بهشون ابرازعلاقه نکرده یا اونی که کرده اونی نبوده که اونا میخواستن وکسی رو تودلشون میخواستن که اون کس هم یا به اینا توجهی نداشته یا کلا تونخ یکی دیگه بود و 2ومین گروه اونایی ان که بعد شکست عشقی به زعم خودشون متنبه و عاقل شده اند ولی هیچوقت از قسمت اول زندگی عاشقانه و درنهایت شکست عشقی حرفی نمیزنن و مدعی ان که هیچوقت گیر اون نیافتادن

بهرحال من زمانهای زیادی درگیر این بودم که چرا اینجوریه واینا هی مینالن و ازاینکه یه پسرم بدم میومد که اینقده به جنس مقابل ظلم میکنیم

اما واقعیت اینه که این اتفاقا اولن یه زمان خاصیه که لازمه که یه جاهایی یه تجربه هایی کسب کنیم تازه این دخترا دیگه مثل گذشته نیستن وبیشتر این ناله شون اگه منصف باشن اشک تمساح است یعنی اینقدا که مینالن داستانشون سوزناک نبوده تازه همون وقتی هم کسی رو خیلی دوست داشتن یه 400،500 تایی هم زیر سر داشتن برا احتیاط واینا هم مثل پسرا دوستای جنس مخالفشون رده بندی داره حالا اگه اولی بپره دومی و سومی و...


بهرحال این دوره هم گذراست و . ..