افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

افکار نامنظم

در راه خدا را دیدم، مرا نشناخت!

واگرایی یا همگرایی

اگر به شما پیشنهاد قدرتی بدهند که لااقل بتوانی یک ماه بعد خود را ببینی و خوب در اینصورت میتوانی کمی در ان تغییراتی برای بهبود زندگیت بکنی این بنظر پیشنهاد اغوا کننده ای است اما الان بیایید فرض کنید که ما این توانایی را داریم و میتونیم هروقت بخواهیم تغییراتی در ان بدهیم یعنی مثلا الان بنشینیم اتفاقات پیش روی در ماه بعد را ببینیم و میایم قسمتهایی از اون رو تغییر میدیم یعنی کارایی که قرار بود در شرایط عادی بدهیم تغییر میدیم خوب نتیجه چه میشود تغییر در اتفاقات ماه بعد حال میایم باز ماه بعد را میبینیم باز مشاهده میکنیم که با مسایل ناخواسته و نتیجه نامطلوب دیگری روبرو میشیم و باز تغییر و... میبینید در اینصورت میبینیم که ممکن است ماهها بیاید بدون اینکه ما تصمیم قاطعی برای ادامه زندگی بگیریم حتی ممکن است ما از کارهای روزمره خود هم باز بمانیم وانچیزی که فکر میکردیم نعمت بزرگیست واقعا تبدیل به مصیبتی بزرگ شود پس اگر راهی برای کنترل زندگی نداشته باشیم زندگیمون بدتر از قبل خواهد شد البته زندگی طبیعی ما حاصل از تصمیمات تقریبا درست و ادامه راه با این تصمیمات نه کاملا درست است. نمیدانم شاید هم دانستن و اگاهی از فردا برایمان یک نعمت باشد

دنیای عجیب

ما در دنیای عجیبی زندگی میکنیم هرکس به دنبال چیزی میرود ولی وقتی به ان میرسیم انرا نمیخواهیم

ادعای دیروز و امروز

ای ایرانیانی که با سرمایه فضل و دانش خود در دانشگاه‌های دنیا مشغول تدریس می‌باشید به مملکت خود برگردید زمان دگرگون شده، انقلاب اجتماعی عظیمی در این مملکت شروع شده که چشم دنیا بآن خیره شده است. شما هم برگردید، باین مملکت، بآب و خاک، و به اجتماع خود خدمت کنید (از آغازیه کتاب "خلقیات ما ایرانی‌ها سال 1345 بعد از انقلاب سفید!)

ما

ما فعلا نمیدانیم این دنیا چه خبر است پس بهتر است راه شادی را پیش بگیریم و ...

نقطه کور


اگه ما حاکم شهری باشیم که دورتادورش حصار و دیوار بلندی باشه و کسی رو از شهر تبعید کنیم ممکنه اون شخص بتونه از نقاط خاصی که ما نبینیمش بیاد تو شهر یعنی به علت اینکه ما بر شهر اشراف کامل نداریم یه نقطه های کوری هست که ما نمیتونیم براونجاها کنترل داشته باشیم آیا خدا هم دربهشت دارای نقطه کور بوده که بعد اخراج شیطان دوباره بعد سالها سروکله شیطان در زمان جوانی آدم وحوا پیداش شد و خدا متوجه حظور شیطان نشد این احتمال با مطلق بوده و همه فن حریف بودن خدا ناسازگاره

پس میمونه احتمال بعدی که خدا دونست که شیطان اومده تو بهشت و حتما هم میدونسته قصد شیطان چیه ولی زیرسبیلی رد کرده تا مچ انسان بیچاره را حین ارتکاب جرم بگیره

آیا این کار خدا شرافتمندانه بوده

من فکر میکنم این جریان مشکوکه و بیشتر بوی توطیه میدهد یعنی کلا خدا خواسته از دست غرغرای حوا خلاص بشه میدونسته آدم هم خره یه طرحی ریخته و از شیطان هم کمک گرفته تا اسمی از خودش در میان نباشه و منتظر بوده اصلا شاید داشته کشیک آدم و حوا را میکشیده تا یهویی سر ارتکاب جرم سر این دو بیچاره خراب شه و به عنوان قاضی حکم به اخراج انسان از بهشت رو صادر کنه شاید هم خیلی وقت بوده اتفاق خاصی تو بهشت نمیافتاد و همه کارای خودشون رو به خوبی انجام میدادند و خدا از این یکنواختی و بی استفاده ماندن حکم قضاوتش خواسته یه نقشه ای بکشه که به دادگاهش یه رونق اساسی بده و دیگه از اون به بعد همیشه از زمین و زمینی پرونده داره تا قیامت بهشون رسیدگی کنه و بیکار نمونه بهرحال هر خدایی نیاز به خدایی کردن هم داره و خدایی کردن بدون حکم دادن و مجازات و بخشش هم لطفی نداره پس بیشتر من احساس میکنم که ما بوجود اومدیم که دادگاههای خدا خالی و خود خدا هم بیکار نباشه

ناپلیون

ناپلیون میگه کسی که از شکست میترسد به شکست خود اطمینان دارد

خوب این یعنی چی منظورش چی بوده خوب معلومه که ما هر راه جدیدی که در نظرمون جلوه گر میشه این چندراهه ها مارو به فکر وا میداره و اینجا ترس و شک که از این تعداد یکی را انتخاب ایا این یکی درستترین راه یا راه درست همینه یا هروقت درمبارزه ای شرکت میکنیم میترسیم که ایا ما میتوانیم پیروز میدان شویم یا باز میمانیم خود ناپلیون هم شکست خورد آخر زندگیش در فلاکت و بدبختی به سر میبره

چراهای بسیار من

چرا این روزا مردم اینقدر دچار مشکلات عصبی هستند چرا اینقدر مسایل و مشکلات زیاد شده چی شده که مردم اینقدر ناامید و دردمند شده اند چی شده که من بیشتر وقتم را صرف این دردها هم دردهای خودم و هم دردهای اطرافیان و... آره چی شده مردم یه دفعه ای چی برسرشون اومده که این همه دردمند شده و همشون درگیر قرص و  داروهای آرام بخش شده اند چرا این همه نگرانی و درد راه حل چیه و این مردم چیکار باید بکنند که به آرامش قبلی برگردند چرا این همه نگرانی و اضطراب نمیدونم چی شده که مردم از اون آرامش و سلامت دور شده اند و به نگرانی و درد دچار شده اند ما نمیدانیم کجاییم و چیکار داریم میکنیم آره ما در زندگی خود گم شده ایم و برای خود یک هزارتو ساخته ایم  و خود را در آن گم کرده ایم ما گم شده ایم در خود در دیروز خود و در فردای خود ما آری ما دنیای اطرافمون رو بزرگتر کردیم اما ناگهان در بند آن افتادیم و در حال برده شدن توسط دست سازهای خود هستیم بیماری ما ناشناخته است شاید هم فقط خودمان هستیم یا فقط فکرمون که میپنداریم دردهای عظیمی داریم آره ما دردمند دردی هستیم که وجود خارجی ندارد من میخواهم در مورد خودم مردمم درددهاشون بدونم  و اول به خودم و اطرافیانم و به همه کمک کنم من میخواهم بدونم این اپیدمی درد از کجا نشات گرفته و مردم را به کجا دارند رهنمون میکنند ایا بخاطر این است که خدا را  از زندگی خود حذف کرده ایم یا اینکه آگاهی ما بیشتر شده ودرک ما و دید ما آیا باز آدم وحوا از بهشت رانده شده اند و باز هم درد بیشتر و بیشتر و جدیدتر یا شاید خواسته ایم یا ناخواسته هم از دنیای شکم مادر به دنیای جدید قدم گذاشته ایم اما با افکار قدیم و ناتوان خود میخواهیم چراهای زندگی اینجایی را حل کنیم و مسلما ناتوانیم از این آیا باز ما گم شده ایم اما در چه و در کجا ما گم شده ایم گم بودیم شاید تازه داریم پیدا میشویم و چون به گم شده گی خودعادت کرده بودیم حالا دوست نداریم خود را بیابیم آره شاید داریم بزرگتر میشویم و این مکان برای ما کوچک است و ما ناتوان شده ایم یا شایدم خسته و به جداره ی زندگی خود فشار میاوریم تا بزرگ و بزرگتر شویم من فکر میکردم خانواده ما ناآرام است اما وقتی میبینم که درخانواده های دیگران هم این مسایل هست میفهمیم که این جداره داره همه را خفه میکنه و شاید ما داریم بلوغ را طی میکنیم یعنی وارد دروازه بلوغ شده ایم یا میشویم و این بزرگ شدن است که ما در فشاریم و مردم ما ناتوان از بودن  و نبودن ما داریم گم میشویم ما داریم بزرگ میشویم ما راهمان را از گذشته کاملا جداکرده ایم و داریم پیش میرویم و به دنیایی رازآلود و رازناک میرسیم ما در این دنیای جدید گم شده ایم اگر خدایا تنها تو هستی چرا راهی نشانمان نمیدهی و مردم را از گم شده گی خارج نمیکنی چرا گذاشته ای مردم در این درد بمانند آیا میخواهی مردم را مجازات کنی همچنان که آدم و حوا را یا این درد را نعمتی است که ارزانی داشته ای آیا واقعا ما آنچه که میاندیشیم به آن میرسیم یعنی آنها به درد اندیشیده اند و دردمند شده اند آیا من به بیکاری و درد و احساس بیعرضگی فکر کرده ام و آنها را به سوی زندگی خود جذب کرده ام آیا من به درد و این همه ناراحتی فکر کرده ام  آیا بابام دوست داشت اینجوری  دردمندی رو فکر کرده و خواسته بعد از این همه عمر به جایی برسه که برا دکتر رفتن هم التماس کنه و از چشم همه بیافته و همه ازش دوری کنند ایا این خواست بابام بوده یا اشتباه برای تصمیم زندگی و ندانستن که چگونه زندگی کنه و چگونه ادامه بده و چطور در زمان جوانی به فکر آینده اش باشد

حتی اینها که یه عده شاید شیاد باشند و یه عده هم واقعا اعتماد دارند یعنی اعتقاد دارند به گفته هایشان آیا واقعا اینها همش فقط به خواست اونهاست خواست خداست یا نه کاریه که هرروزه انجام میدهند و پیش میروند و پیش میروند و پیش میروند این زندگی و این زندگی چرا ما میاییم و میرویم و فقط در این بین بسیاری درد میچشیم بدون اینکه هدفی برای زندگی خود متصور شویم واقعا این که خدایی هست چقدر احتمال دارد باشد و اینکه خدایی نیست پس ما چی هستیم و از کجا آمده ایم و به کجا میرویم ما درد مند میاییم ودردمند میرویم و میرویم بدون اینکه در این جهان پهناور عمقی و درکی و فهمی داشته باشیم ما ناتوان از حال و درک فردا و گذشته ایم ما مانده ایم و مانده ایم درحال و مانده ایم در خود و مانده ایم در فردای خود واین زندگی از چه عمقی برخوردار است و کجاست و چه فکری باید راجع به آن کرد و به چی باید واقعا فکر کرد و اندیشه ما آیا کفاف این همه نامفهومی و گنگی ازدیروز تا فردا را واقعا جوابگو است یا نه ما چی از این همه زمان به نام زندگی میدانیم و کجا میخواهیم برویم یا برسیم راه و مقصد هیچکدام معین و مشخص نیست ما نمیدانیم کجاییم و کجا میرویم با این بهانه که فردا نیامده هیچ شناخت و آگاهی از آن نداریم ما گم شده ایم ما مانده‌ایم در خود و در افکار خود و در خواسته های این دنیای بیدلیل

میدونی خیلی تندرویی

البته من انتقادی ندارم چون...

اولا انسان آزاد است هرگونه که می‌اندیشد وباور دارد زندگی کند(البته به شرطی که نوع فکرش آزادی متعارف و معقول دیگران را محدود نکند)

دوم: بهرحال وقتی درد وفشار زیاد باشد مسلما صدای انسان بلندتر میشود

سوم: این قانون جهانه برای حفظ تعادل که از هرگونه انسان و هرنوع فکری باشد اگر یکی تندروی مذهبی است یکی هم هست که مخالف تندرو باشد و البته بیشتر مردم در میانه این دو هستند و معلوم است که هیچکدام مزیتی بر دیگری ندارد مگر در ارزش فکر و عملش در بهتر شدن وضعیت جمع

راه

آدم نمیدونه چی بگه آره نمیدونم چیکارکنم یه چی بگم من چه میدونم باید چیکار کنم اگه شرایط بد بوده یا خانواده ناجور خوب من که میتونم تغییر بدم آدم قوی کسیه که شرایط نتونه روش تاثیر بذاره آره نباید اینجوری بشه که اتفاقات روت تاثیر زیادی بذاره یعنی منظورم اینه که اگه من آدم قویی باشم مسلما قبولی یا عدم قبولی برا شهرداری نبایستی برای من چندان فرقی داشته باشه البته فرق که داره منظور اینه که اگه یکیش رخ بده فکر کنی آدم خیلی موفقی هستی و اگه دیگری اونوقت فکر کنی که کلا آدم بیمصرفی هستی و نمیتونی از عهده کارای خودتم بر بیای و هیچوقتم نمیتونی کاری برا خودت بکنی وکلا ناامید از زندگی و آینده بشی تنها به این دلیل که یکی دو نفر تو آزمون از تو چند تا سوال بیشتر جواب دادن  آره اینجوریه دیگه پس از این نتیجه میگیریم که علارقم همه ادعاهای من من آدم قویی نیستم و فقط وانمود میکنم که قوی ام البته اینکه کجا وانمود کردم نمیدونم و حتما بیشتر زندگیم رو صرف نالیدن از این و اون و شرایط و گذشته و... میکنم بجای این میتونم وقتمو صرف تلاش برای تغییر شرایط و بهتر شدن بکنم آره اینه تفاوت یه آدم موفق با یه آدم همواره شکست خورده

دوست دارم بنویسم اما نمیدونم چی


راستی خیلی دوست دارم نویسنده باشم اما یه نویسنده خوب و تاثیرگذار اما کسی که نمیتونه برا خودش کاری بکنه چطور میتونه چیزی بگه که به درد نفر بعدی بخوره بهرحال اگه ما یه آدم ناموفقی بودیم تنها چیزی که میتونیم بگیم یک راهیه که رفتیم و جواب نداده و گفتن یک راه نشده از بین بینهایت راههای نشده کار خاصی نکرده اما اگه راه درستی رو بپیمایی و بدونی راه درست کدومه اونوقت میشه اینو گفت یه راه موفق و میشه راجع به اون کتاب نوشت که چی چی میخوام بگم پس من آیا من حرفی واسه گفتن دارم و چیزی برا ارایه چطور

مساله زندگی

به نظر من بزرگترین مساله زندگی این است که بدانی مهمترین موضوع در زندگی تو چیست و بعد باقی چیزها را فراموش کنی و تنها به این کار بپردازی

البته اگه بدونی . . . .

وصیت نامه شخصی

روزی روزگاری ما نمیدونیم کی بوده یا چرا شد اما یک یا دو نفر تو جزیره ای خوب حتما دورافتاده گیر افتاد یا افتادن

این شخص بعد از تلاشهای بسیار تصمیم گرفت که فعلا به اسارت خود تن بده و شرایط را تا زمانی که راهی برای برون رفت(البته نه  سیاسی) از این وضع پیدا کند وی تصمیم گرفت تقویمی مختص جزیره تهیه ببیند و جزیره و راهها و... شناسایی کند و فعلا با شرایط انجا کنار بیاید و طبق غریزه انسانی راهی برای ادامه زندگی به شیوه انسانی پیدا کند کم کم و طی چند سال توانست با فعالیت درخور توجه از تمام شرایط آنجا و ساعات روز و شب و گرما و سرما باخبرشده و همه آنها را به دقت ثبت کرد بهرحال انسان از بی‌نظمی و مجهول بودن شرایط می‌ترسد اما کمتر پیش میاید که کاری برای آن بکند شاید این شخص در این شرایط مجبور به این کار شد یا ذاتا علاقمند به زمان و ثبت و درک و شاید هم هیچکدام از اینها نباشد بهرحال ما توانایی درک علل کارهای دیگران را به دلیل اینکه از اندیشه، مقدار و نوع آن بیخبریم. آری به مروربه مرحله ای رسید که تقریبا هیچ چیز آن جزیره -که بر ای رفتن از ابتدا به انتهایش کمتر از ساعتی وقت میبرد- نماند که او ناآگاه از آن باشد اما کم کم ناامیدی به او هجوم آورد که نمیشود کاری کرد و او بدون گناهی در آن حد به تبعیدی ناخواسته گرفتار شده و انسان علاقمند به توجیح گشت تا دلیلی برای محکومیتش پیدا کند تا شاید بدین وسیله به امید روزی بنشیند تا طبیعت یا خدا محکومیتش را پایان یافته و او از جزیره ایکس-شین آزاد گردد


ادامه مطلب ...

از کتاب"آدمک حصیری اثر آناتول فرانس"


 . . . آری ریشه همه‌ی بیچارگی‌های درونی ما در خود ماست؟ ما تصور می‌کنیم که بدبختی از بیرون به ما هجوم می‌آورد ولی این درون ماست که سرچشمه اصلی تلخی‌ها و خوشی‌های زندگی است  . . .

 . . . ژنرال‌های انقلاب فرانسه هر روز چند تن سرباز را تیرباران می‌کردند تا دیگران به قول ولتر دل و جرات پیدا کنند و حس وطن‌پرستی آنان بیدار شود . . .

احمقانه

آخه چرا من که این همه درس خوندم این همه کتاب خوندم چرا تو یکیش چیزی نبوده که بتونه به من کمک کنه اگه این کتابا نتونن تو زندگی به درد آدم بخوره چرا باید هزینه کرد و این همه وقت گذاشت که اونا رو بخونی و آخرش که چی آیا کتابا برای این نیست که راه رو به ما نشون بدن یا مارو به خودمون بیشتر و بهتر معرفی و نشون بدن اگه هیچ خاصیتی ندارن پس چرا باید خوندشون چرا باید براشون وقت گذاشت و به نویسنده هاش احترام، اگه هیچ کاربردی بجز خالی کردن جیب و تلف کردن وقت، ندارن خوب چرا من یا هرکس دیگه باید بشینه و بخونه من درسی غیر درسی علمی روانشناسی فلسفه رمان داستان کوتاه و هزار کوفت وزهرمار دیگه خوندم و گوش دادم اما آخرش که چی شاید اصلا اینا به درد من نمیخورن یعنی من نمیتونم بهره ای از اونا ببرم چرا اینجوریه من چی تو ذهنم کمه که نمیتونم بهره ای از اینا ببرم شایدم این نوشتن این کتابا و نویسنده هاشون منظور دیگه ای از نوشتن اونا دارن شاید نویسنده ها هم اصلا خودشونم نمیتونن و نمیدونن چطور زندگی کنن شاید فقط کسانی هستند که بلدند چطور قلم رو رو کاغذ ببرند که خریدار داشته باشه یا لااقل امیدوارند اصلا بیشتر اونا خودشون تو زندگی خودشون هم موندند چطور ممکنه کسی که خودش تو زندگی خودش مونده بتونه به دیگری کمک کنه آره یه عده شون که اصلا زندگیی نداشتن و باقیشونم که زندگیی تشکیل دادن چندان موفق نبودن آره اگه من میخوام تو زندگیم موفق باشم باید خودم دنبال نمونه هایی بگردم که بدون ادعا به خوبی و خوشی دارن زندگیشون رو میکنن آیا این نمونه ها هست یا اصلا قراره همه تو مسیری پا بذارن که موفقیتی جز شکست حتمی نداره من نمیدونم و اگه اینو تو هیچ کتابی نوشته نشده پس چطور باید نمونه موفق دید حتی اگه یه نمونه هم باشه که البته من خبری ندارم از کجا که اون نمونه به درد زندگی ما بخوره یعنی تا چه حد متناسب نوع زندگی و باور مطلوب ما هست کسی چه میداند

خوب پس که چی یعنی ما هم با این همه ادعا یا جز گروه اول باشیم و تا زنده ایم بدون زندگی بمونیم یا باقی مردم که همینجوری دلو میزنن به دریا و الله بختکی یه زندگیی تشکیل میدن حال با حماقت توام با حماقت عشق یا احترام به بزرگان خواست اونا یا میگردن تا خوبشو سوا کنن و میگردن و اینقده اینجا و اونجا چونه میزنن که آخرش با یکی به توافق میرسن و در نهایت هم میشه و باور دارن که یه هندوانه سربسته است و البته برای سنین ما هم در اکثر مواقع هندوانه یا دهنیست یا گندیده اصلا این حرفو من با کدوم منطق گفتم که نوع هندوونه رو هم تو اکثر مواقع شناسایی کردم آره ما هی حرف میزنیم در حد زر یعنی توخالی توخالی نمیدونم ولی بهرحال همیشه ... آخه این قیدهای اکثر و همیشه و امثال اینهارو از کجا و با چه مقیاسی من میگم چرا هرچی به ذهنمون میاد بی دلیل و قاعده میگیم و وقتی هم که میگیم فکر میکنیم حرف مهمی زدیم و این چرتیات را در حد آیه عقل به نظاره میشینیم مخصوصا اگه زیبایی بیان و کلام یا چند کلمه کاملا پوچ و پرطنطراق هم باشد مثل همین پرطنطراق که  اصلا نمیدونم نوشتن درستش چطوریه

شایدم لازمه ذهنو از این همه گفتار وافکار بیهوده پاک کرد و به فکر زندگی و بهترشدن و البته راهی برای بهتر کردن و شدن این زندگی کنونی بکنیم شایدم این زندگی حال بهترین زندگی ممکن باشد

قربانی زندگی

 چرا ما اینقدر مینالیم چرا میخوایم هی نقش قربانی رو بازی کنیم چرا میخوایم دل نزدیکانمون رو خون کنیم چرا به جای اینکه وضع رو بهتر از اونکه هست نشون ندیم یا لااقل در همون حدی که هست یا بهتر نشون ندیم که اونا رو کمی خوشحالتر کنیم آره ما هی عادت کردیم نقش قربانی رو ایفا کنیم و از آزار دادن نزدیکان لذت میبریم ولی نمیدونیم که طبیعت در ازای این عمل ناجوانمردانه واقعا بهت کارت زرد میده اما ما باز بجای اینکه برگردیم به بازی واینبار جوانمردانه بازی کنیم باز میریم تو نقش قربانی وهی داد وهوار که آقا حق مارو خوردن و باز هم گریه وزاری که شرایط بده و من قربانی بودم و باز وضعو بدتر از اونی که هست شاید این بار با سیاه نمایی بیشتر و در نهایت دست داور میره به پشت و آخرش مواجه میشیم با کارت قرمز